قصه شیرین(فریدون مشیری)
و خداوند عشق را آفرید...

 
 

 
 

مهرورزان زمان های کهن

هرگز از خويش نگفتند سخن

که در آنجا که" تو" يی

بر نيايد دگر آواز از "من"!

ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد

هر چه ميل دل دوست،

بپذيريم به جان،

هر چه جز ميل دل او ،

          بسپاريم به باد!

آه !

          باز اين دل سرگشته من

ياد آن قصه شيرين افتاد:

بيستون بود و تمنای دو دوست.

آزمون بود و تماشای دو عشق.

در زمانی که چو کبک ،

خنده می زد " شيرين" ،

تيشه می زد "فرهاد"!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس،

نه توان کرد ز بيدردی "شيرين" فرياد .

کار "شيرين" به جهان شور برانگيختن است!

عشق در جان کسی ريختن است!

کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست

خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

خواه با کوه در آويختن است .

رمز شيرينی اين قصه کجاست؟

که نه تنها شيرين ،

بی نهايت زيباست :

آن که آموخت به ما درس محبت می خواست :

جان چراغان کنی از عشق کسی

به اميدش ببری رنج بسی .

تب و تابی بودت هر نفسی .

به وصالی برسی يا نرسی!

سينه بی عشق مباد!!



22

نظرات شما عزیزان:

سوگند
ساعت12:12---10 مهر 1390
سلام.چطوری؟من آپم بدو بیا سر بزن نظر هم بده
منتظرتم هان


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط احسان |